۱۳۹۲ فروردین ۱۹, دوشنبه

انگشت میانه ۲

تو همون مدرسه کذاییِ صبح ها یکی از کوچیک ترین بچه های یکی از گروههای شر و بد دهن و علاقه مند به انگشت میانه برای تاکید ساده ترین چیزها با یه تیکه گچ روی زمین نوشت"  پِ د‌ِ  " که معادل فارسی اش همون فحش معروفی میشه که به پایین تنه مربوطه و به مردی اشاره داره که با مرد دیگه ای میخوابه. با دیدن این صحنه خب طبیعیِ که باید دعواش میکردیم و تذکرات لازم رو به اون کله ی از قضا سیاه با موهای کپه ای بالای سرش میدادیم. بعد از چند بار دلیل این کار رو پرسیدن و چندین بار این سوال رو مطرح کردن که میدونی یعنی چی ؟  بالطبع بچه نمیدونه و اگر هم بدونه نمیگه میدونم ولی نادمم !!!
به معلم اصلی موضوع رو گفتیم و تا اینجا همه چیز عادی پیش میرفت و اتفاق خار العاده ای نیوفتاده بود. یه بچه ۷ ساله که همه ی فحش هاش پایین تنه است به تقلید از دیگران دور و برش کف زمین فحشی رو مینویسه و دیگران بهش به دلایل متفاوتی اعتراض میکنند. اما معلم مربوطه نصیحت و توبیخ مضحکی رو کرد که کاش اصلن در حد همون چند جمله اول باقی میموند و بیشتر اظهار فضل نمیکرد. 
معلم با عصبانیت و کلامی قاطع اما بدون داد و بیداد گفت :  میدونی این چیزی که نوشتی چه معنی داره ؟ و چند بار تکرار کرد و بعد گفت:  یعنی اینکه یک مرد از مرد دیگه ای خوشش بیاد یا یک زن از زن دیگه ای و این اصلن چیز خوبی نیست واین اصطلاح جایی نباید نوشته بشه . من خنده ام گرفت . بخاطر این توضیح مزخرفی که به اون بچه داده شد. بهتر بود در حد همون توبیخ به دلیلِ نوشتن فحش روی زمین بچه تنبیه میشد و فراتر نمیرفت. با دلیل و بی دلیل و در حماقت محض اینهمه ادمهای  هموفب  وجود دارند تو دنیا که کاملن  قضاوتی و یا با طنزی به شدت حال بهم زن  به همجنسگراها نگاه میکنند و سالها زمان برای بهبود این نگرش و طرز فکر صرف میشه و حالا در یک مدرسه استاد برای توبیخ یک کودک خودش گروهی رو به این حماقت توبیخ میکنه. 
رافائل پسر مشکل دار مدرسه پولدارها یک بار دوستش رو به دستشویی برد و انگشتش کرد. اون پسر هم وقتی خونه رفته بوده ماجرا رو میگه به مادرش و خلاصه خبر همه جا پیچیده بود . رافائل چند روزی مدرسه نمیومد و بعد به روانشناس برده شد. چند ماهی گذشت و رفتارش آرومتر شده بود. امروز با یه دختری در حال بازی بود و متوجه شدم که هر دو خیلی شنگول وار مشغول بازی با دیگری به شیوه کشف و شهودی هستند . چند باری زیر پتوی کوچیکی میرفتند و انگار بوسه میگرفتند از هم. و با اینکه میدونستند و اگاه بودند که این کار رو در ملا عام نباید انجام داد با بازی کم و بیش انجامش میدادند . چند باری خواستم تذکر بدم چون سابقه ی پسرک رو میدونستم اما با خودم فکر کردم اگر همه چیز واقعن تنها بازی و کشف دیگری باشه این تذکر به حساس تر کردن موضوع کمک میکنه و حساسیت بیشتر و سماجت بیشتر شاید تجربه جالبی رو به بار نیاره براشون. از طرفی اگر رافائل همون کار رو تکرار کنه و این لمس کردن به حافظه بلند مدت این دختر برده بشه هم خودش داستان دیگه ای خواهد بود.
کوچیک بودم و در اتاق طبقه بالایی منزل پدر بزرگم یکی از اون مهمونی های پر جمعیت بود و با پسری در فامیل که فکر میکنم پسر عمه ام بود و هم سن و سال من  که باید ۵-۶ ساله بوده باشم مشغول بازی بودیم. ما تنها بودیم . از این بازی ها که دستهارو میزنیم بهم و همزمان یک شعر میخونیم. یادمه پدرم اومد توی اتاق و نگاه میرغضب واری به من کرد و همزمان با دست اشاره کرد به بیرون که هنوز اون ترس و خجالت و گونه های داغ شده از یادم نمیره...بحث کردن در مورد شیوه تربیتی درست و اینکه اینجور تحت نظر داشتن و کنترل و یا اونطرف بی محلی و آزادی کامل چه نتایجی رو در بر داره کار من نیست و متخصصان سالها وقت و انرژی برای مطالعه همچین موضوعاتی گذاشتند اما چیزی که من میتونم در موردش اظهار نظر کنم رفتاری که در طول زمان شکل میگیره و هویت یک فرد رو میسازه . اولین مواجهه با یک امر جنسی نقش خیلی بزرگی رو در رفتار های دورانهای بعد خواهد داشت این شاید ساده ترین تحلیلی باشه که بتونم بگم. گاهی اولین مواجهه به راحتی تبدیل به ترس یا خشم  قبح یا تقدس و ... میتونه بشه. 
این کودکی ها رو دیدن کودکی هایی که انگار نرسیده له شده هر بار بهم این حس رو میده که این بچه ها تموم شدن و جایی, روزنه ای, امیدی ...براشون نیست. کودکهایی که لزومن قرار نیست دیوانه و قاتل بشن اما آینده ای واقعن براشون قابل تصور نیست و جهان پر از این بچه های لهیده است. 
مرور هر روزه ی این آدمها انرژی ام رو میگیره. گاهی دلم برای استودیوی ۱۸ متری دو سال اولم تنگ میشه. با اون گوشه ای که ساخته بودم و میز کار کوچیک و کلی عکسهایی که دوست داشتم به دیوار. چهار دیواری اختیاری که سکوتش گاهی انقدر زیاد بود که ترس برم میداشت یا شبها بلند بلند با خودم حرف میزدم . همون استودیوی فسقلی که الان باید نزدیک ۵۰۰ یورو مالیاتش رو بدم و مدام حساب میکنم ماهی ۹۰ یورو میشد باهاش ۳ماه پول ورزش کردن داد یا رفت مثلن یه سفر و حال و هوا رو عوض کرد یا آقای اس رو به رستورانی هیجان انگیز دعوت کرد یا برای مامان کرم پوست خوب خرید و برای بابا پیراهن های مختلف و برای بابک هم شاید یه کفش جدید. ولی هیچکدوم از اینها نیست و همونقدر که فکر میکنی جمع شد به راحتی از حسابت برداشته میشه و هیچ. ترسی که گاهی برم میداره اینه که فکر کنم تا اخر عمرم تو این کار باقی بمونم . بشم ناظم اخمو و جیغ جیغوی مدرسه که همه ی عمرش به توبیخ میگذره اما سریع از این توهم میام بیرون و به خودم میگم امروز هم تموم شد و چیزی ننوشتی.
 زندگی تازه مفهوم دیگه ای رو از خودش بهم نشون میده . اونجا که حقوق گرفتن و فیش حقوقی برات مفهوم پیدا میکنه و هرچند زمانهای از دست رفته ات رو تو تمام ساعت های نوشته شده میتونی پیدا کنی و آه بکشی اما زندگی اون مینیمال خوش رنگ و لذیذِ قهوه و سیگار و موزیک و کتاب و فیس بوک نیست زندگی میشه وول زدن تو آدمهایی که هرچند با امثالشون کم و بیش مواجهه بودی اما این مواجهه تنها نگاهی جامعه آماری وار بوده و زندگی کردن باهاشون بازهم نگاه و حس دیگه ای داره. 
در بین این تغییر فضایی که برام بوجود اومده میمونه گاهی لحظه ها که برای چند دقیقه از همه جا کنده میشم. بازی های من و آقای اس بازیهای جدی و گاهی هر شبه ای هستن که با قلقلک و کندن بخشهای چاق بدن دیگری شروع میشه و حتی این بخشها اسم دارند و نمایانگر چربی های جمع شده ای هستند که سالیان سال خوردیم. مثلن آقای اس بخشی داره به اسم فسنجون و من هم بخشی به اسم کارامل این کل کل های کلامی و فیزیکی گاهی خیلی هیجان انگیز و جدی ادامه پیدا میکنند و با قهقه و گاهی همراه با فریادِ از سرِ درد و اعتراض  تموم میشه. کودکیی که نجاتمون میده و برای لحظه ایی کاملن درگیرمون میکنه... تنها چیزی که دوست دارم هیچوقت تموم نشه. و شعر او سه چیز را دوست داشت از آنا آخماتوا:



او در این دنیا سه چیز را دوست داشت :
دعای شامگاهی,  طاووس سفید 
و نقشه رنگ پریده ی آمریکا.

 و سه چیز را دوست نداشت:
گریه کودکان
مربای تمشک با چایی
و پرخاشجویی زنانه.
و من همسر او بودم.

___________________________________

زن همسایه از سر دلسوزی تا سر کوچه
پیرزن به رسم دین تا دم در
اما مردی که دستم را گرفته است
تا گور همراهم خواهد آمد
در کنار کپه خاک نرم و سیاه سرزمینم خواهد ایستاد
تنها در این جهان
بلند و بلندتر فریاد خواهد زد
اما صدای من مثل همیشه به او نخواهد رسید
آنا آخماتوا - احمد پوری



 مجموعه ای از اشعار:
http://www.poetryloverspage.com/poets/akhmatova/akhmatova_ind.html







هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر