۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۲, یکشنبه

کرینا

فردا دوباره کرینا رو میبینم. با همون چشمهایی که انگار داره چیزی رو میخونه وقتی نگاهت میکنه . چشمهایی که میره و بر میگرده و هی این حرکت تکرار میشه. با همون لباسای شلم شوروا و موهای چسبیده به هم . دوباره بچه ها ازش فاصله میگیرن و وقتی از کنارشون رد میشه موها و لباسشون رو میتکونن که مبادا شپش بگیرن. کرینا فردا دوباره میاد و از سر تا پای بقیه رو نگاه میکنه به لباسها و کفشها و مدل موها .وقتی غذا میخوره از همون اول شروع میکنه به درخواست برای نان بیشتر. وسطهای غذا خودش رو کش میده زیر میز و لگد میزنه به روبرویی و یا از عقب صندلی اش رو میکوبونه به عقبی. کرینا برای من نماد کامل عقده لمس شدنه. مدام از تو میخواد که دستش رو بگیری و وقتی کسی حاضر نمیشه و حتی با طعنه بهش میگه گمشو کنار اون فقط میدوه از کنار ادمها و میره تو گِلها و به تخم نداشته اش هم نیست که کثافت بگیره کفشها و پاچه شلوارش رو. کرینا فقط میخواد لمس بشه.میخواد کسی باهاش بازی کنه و کنارش بشینه و فاصله ایمنی رو رعایت نکنه و باهاش بخنده و حتی ازش بپرسه اضافه نون ات رو بهم میدی ؟
اینطور که شنیدم جمعیت زیادی توی خونه هست که لابد مدام در هم میلولند و این فاصله ی به شدت ملموس براش غیر قابل تحملِ. بچه ها نمونه های جالبی هستند که نظریه فاصله مدنی رو به طور کاملن طبیعی نقض میکنند...
کرینا داستان دیگه ای داره برام. فحش هایی که به ادمها میده و لگد زدن هاش... گاهی دلم رو خنک میکنه حتی اگه سرش داد میزنم و تنبیه اش میکنم... به من میگه دستت رو به من بده و من میگم نه و اون خوب میدونه که من برای چی میگم نه... و اون خوب میدونه که کسی جز خانواده اش دستش رو نمیگیرن و این آگاهی رو خیلی هوشمندانه در تقاضاهاش میشه دید... کرینا "گال" داشت ویک ماهی نیومد مدرسه تا درمان بشه. کولی رمانی باید باشه.مدرسه ای که توش هست ۸۰ درصد خارجی و ۲۰ درصد فرانسوی داره. راه رفتن های تنهاش و نگاههاش کولی وار و بر وزن بی خیالی کامله . دیدن کرینا حس مخلوطی از غم و شادی رو داره.غم ترد شدن و شادی رهایی.

فردا مهمان خواهم داشت مهمان عزیز و با کلی دلتنگی ولی خونه ی بهم ریخته و خاک گرفته رو باید سرو سامون بدم ... بعضی وقتها حوصله این نمایش رو ندارم و بعضی وقتها مهمون رو بهترین دلیل واسه سروسامان دادن به بی نظمی میدونم. اگه کرینا مهمونم بود همینجوری خونه رو ول میکردم و اون میومد و وول میزد همه جا و من ترسی نداشتم از اینکه اون معذب میشه یا نمیشه یا اینجا اذیت میشه یا نمیشه یا دوست داره غذا رو ... من فقط نگران خودم بودم که موقع خداحافظی وقتی دستش رو دراز میکنه برای دست دادن بیشتر از چند دقیقه دستش رو نگیرم... 



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر